مقدمه
در این فصل ابتدا به تعریف و بحث در مورد عناوین و اصطلاحات بهکاررفته در عنوان تحقیق خواهیم پرداخت که عبارتند از: شکنجه، کشورهای جهان سوم، کشورهای پیشرفته، مسئولیت بینالمللی، سپس به ذکر تاریخچه شکنجه؛ تحلیل ریشههای شکنجه؛ انواع شکنجه؛ لزوم بررسی شکنجه و رویکرد قوانین به آن پرداخته میشود، و نهایتاً مصادیقی از شکنجه علیه زنان در کشورهای مختلف ( مطالعه موردی آن در کشور جمهوری اسلامی ایران) ذکر خواهد شد.
2-1- تعاریف
2-1-1- شکنجه
شکنجه در لغت اینگونه تعریف شده است: « آزار، ایذاء، رنج، هروانه، عقوبت، تعذیب، سیاست.»[1]
در جای دیگری آمده است: « (اِمص.) آزردن، اذیت کردن. (اِ.) رنج، آزار» [2]
و همچنین «آزار دادن کسی برای تنبیه، گرفتن اقرار، یا واداشتن به انجام کاری.» [3]
تعریف شکنجه از دیدگاه حقوقی مشخص و جهانشمول است. میتوان کاملترین تعريف از شكنجه را در ماده يك «كنوانسيون منع شكنجه و ديگر رفتار و مجازاتهاي پست، غير انساني و ظالمانه» یافت، كه طبق آن: «هر عمل عمدي که بر اثر آن درد يا رنج شديد جسمي يا روحي علیه فردي به منظور کسب اطلاعات يا گرفتن اقرار از او و يا شخص سوم اعمال میشود، شکنجه نام دارد. همچنین مجازات فردي به عنوان عملي که او يا شخص سوم انجام داده است و يا احتمال مي رود که انجام دهد، با تهدید و اجبار و بر مبناي تبعیض از هر نوع و هنگامیکه وارد شدن اين درد و رنج و يا به تحريک و ترغیب و يا با رضايت و عدم مخالفت مامور دولتي و يا هر صاحب مقام ديگر، انجام گیرد شکنجه تلقي میشود. درد و رنجي که بطور ذاتي يا به طور تبعي لازم مجازات قانوني است، شامل اين کنوانسیون نمیشود.»
شکنجه در شرع و قانو اینگونه تفسیر شده است:
«هرگونه اعمال فشار بر شخص و اخذ اظهاراتی برخلاف میل وی و اعم است از فیزیکی و جسمی و روحی و روانی. سلب آزادی شخص در بیان ماوقع را میتوان شکنجه نامید و اساساً شکنجه به منظور وادار کردن متهم به بیان چیزی که مد نظر شکنجهگر است صورت میگیرد.»[4]
به طور کلی با توجه به تعاریف فوقالذکر میتوان شکنجه را اینگونه تعریف کرد: « شکنجه انجام هر عملی است تحت فشار و زور بر خلاف میل انسان برای گرفتن اقرار یا اجبار برای همکاری و یا انجام کاری برخلاف میل؛ و این حالتی است که فرد شکنجهشده برای زنده ماندن و نجات خود مجبور به رفتاری میشود که در شرایط عادی قادر و یا مایل به انجام آن نیست.»[5]
با تعاریف ذکر شده میتوان گفت تبعید و اخراج از کار به دلایل سیاسی، اجتماعی، جنسیتی و فرهنگی نوعی شکنجه است. تفتیش عقاید و شنود مکالمات تلفنی، ورود به سایتهای شخصی و نیز تجاوز به حقوق شهروندی یک انسان، استرسزا و مصداقی از عمل شکنجه است. فشارهای سیاسی از جمله عدم امکان حضور در انتخابات، عدم امکان حضور بعضی افراد در مشاغل دولتی، فشارهای اجتماعی در نوع لباس و حضور در اجتماع در زمره شکنجه قرار میگیرد.
بنابراین شکنجه رفتاری متضاد آزادی و کرامت انسانی است، فارغ از جنسیت، نژاد و مذهب افراد.[6]در نتیجه مسائلی از قبیل تبعیض، خشونت و نابرابری جزء لاینفک شکنجه به حساب میآیند.
به گزارش خبرگزاری فارس طبق قوانین آمریکا، تعریف شکنجه یعنی «درد و رنج شدید فیزیکی و ذهنی»، با این رویکرد، تعریف شکنجه در قوانین آمریکا مبهم و قابل تفسیر است.[7]
«اعلاميه حذف خشونت عليه زنان قطعنامه ١٠٤/٤٨ مجمع عمومي سازمان ملل متحد مصوبه ٢٣ فوريه ١٩٩٤»، ماده 1 و 2 را به تعریفی از خشونت علیه زنان اختصاص داده است:
«ماده 1
در اين اعلاميه، عبارت «خشونت عليه زنان» به معني هر عمل خشونتآمیز بر اساس جنس است که به آسیب يا رنجاندن جسمي، جنسي، يا رواني زنان منجر بشود، يا احتمال مي رود که منجر شود، از جمله تهديدات يا اعمال مشابه، اجبار يا محروم کردن مستبدانه زنان از آزادي، که در منظر عموم يا در خلوت زندگي خصوصي انجام شود.
ماده 2
تعبير خشونت عليه زنان بايد شامل موارد زير، اما نه محدود به اين موارد، باشد:
(آ) خشونت جسمي، جنسي و رواني که در خانواده اتفاق میافتد، از جمله کتک زدن، آزار جنسي دختربچهها در خانه، خشونت مربوط به جهيزيه، تجاوز توسط شوهر، ختنه زنان و ديگر رسوم عملي که به زنان آسيب ميرساند، خشونت در رابطه بدون ازدواج و خشونت مربوط به استثمار زنان،
(ب) خشونت جسمي، جنسي و رواني که در جامعه عمومي اتفاق میافتد، از جمله تجاوز، سوءاستفاده جنسي، آزار جنسي و ارعاب در محيط کار، در مراکز آموزشي و جاهاي ديگر، قاچاق زنان و تن فروشي اجباري،
(پ) خشونت جسمي، جنسي و رواني، در هر جايي، که توسط دولت انجام شود يا ناديده گرفته شود.»
2-1-2- کشورهای جهان سوم
جهان سوم (third world) در مقابل جهان اول قرار داشت. جهان اول متشكل از نظامهاي مردمسالار پيشرفتهی سرمايهداري و جهان دوم، متشكل از كشورهاي پيشرفته صنعتي كمونيست بود. برای اولین بار «آلفودسووی» اصطلاح جهان سوم را برای طبقهبندی کشورهایی که از دو بلوک سیاسی ـ نظامی و اقتصادی آن زمان (بلوک شرق و غرب) خارج بودند، مطرح کرد. پس از آن، این اصطلاح برای اکثر کشورهای آسیایی-آفریقایی و آمریکای لاتین که هم دارای ضعف اقتصادی بودند و هم به تازگی پس از جنگ جهانی دوم به استقلال رسیده بودند، کاربرد داشت.
در زمانیکه جنگ سرد بین دو بلوک شرق و غرب حاکم بود، جنبشی علیه کشورهای استعمارگر به پا خاست. رهبران اين جنبش عبارت بودند از «جواهر لعل نهرو» از هندوستان، «جمال عبدالناصر» از مصر، «سوكارنو» از اندونزي و رهبران ديگري كه هدايت اين كشورها را در دست داشتند. اغلب کشورهایی که با این دو بلوک سرستیز داشتند، با هم هماهنگ شدند که هيچكدام به اين دو اردوگاه جنگ سرد نپيوندند. این کشورها در بين سالهاي 1960-1950 سعي كردند يك هويت سياسي مستقل براي خود تعريف كنند كه آنها را از دو گروه كشورهاي «كاپيتاليست و سوسياليست» جدا كند.
هدف این کشورها که عنوان «عدم تعهد» را بر خود نهاده بودند، این بود که در برابر دو گروه كشورهاي شرق و غرب يك نيروي سوم بهوجود آورند و عامل همبستگي آنها نيز تلاش در راستاي برانداختن استعمار سياسي و اقتصادي و همكاري با جنبشهاي آزاديخواه و استعمارستيز بود. کشورهای عدم تعهد در سال 1955 در کنفرانس باندونگ در اندونزی گردهم آمدند و بر نکاتی مهم تأکید داشتند از جمله يكپارچگي، حاكميت و برابري ملتها و نژادها، دخالت نكردن در امر داخلي كشورها و خودداري از پيوستن به پيمانهاي دفاعي گروهي به خاطر همزيستي صلحجويانه و ….
لذا اين كشورها، با وجود اينكه در سازمان ملل داراي بیشترین آراء بودند اما ضعفهای آنان در زمينهی اقتصاد، سياست و تكنولوژي و عوامل ديگر باعث شد كه كشورهاي قدرتمند و استعمارگر همچنان در اين كشورها حضوري هر چند غیرمستقیم داشته باشند.[8]
در تقسيمبندي ديگري، رهبران چين كمونيست، تفسير ديگري از جهان سوم ارائه ميدهند، طبق نظريهی «سه جهان» مائوتسه دون، امريكا و شوروي جهان اول، ژاپن و كشورهاي اروپايي غربي و كانادا جهان دوم و افريقا و امريكاي لاتين و بيشتر كشورهاي آسيايي، جهان سوم را تشكيل ميدهند، از نظر مائو و پيروانش، رابطهی اين سه جهان رابطهاي هرمي و مبتني بر قدرت بود.[9]
كشورهاي جهان سوم با اینکه بيشترين امكانات مادي و انساني را در اختیار دارند و همينطور از منابع عظيم ثروت بهرهمندند، داراي شرايط مناسب سياسي، اقتصادي و فرهنگي نيستند. پایه و زمينهی اين مشكلات به سياستهاي كشورهاي استعمارگر و قدرتمند كه در طي قرون گذشته در اين كشورها به اجرا گذاشتند، برميگردد. به طوری كه هر چند در ظاهر اين كشورها به استقلال سياسي دستیافتهاند ولي هنوز به طور غيرمستقيم و نسبی به کشورهای قدرتمند وابستهاند.
كشورهاي جهان سوم با وجود مشابهتهاي فراوان و خصوصيات مشترك، تفاوتهاي فرهنگي، سياسي، اقتصادي، و اجتماعي زيادي با يكديگر دارند كه اين امر ناشي از ويژگيهای جغرافيایي، منابع مادي و انساني و فرهنگي و آداب و سنن و ساختار سياسي، اين كشورها ميباشد و با اين وجود يك سري خصوصيات و ويژگيهاي مشتركي دارند كه نسبت اين ويژگيها در كشورها با يكديگر فرق ميكند.
بنابراين، مهمترين مشكل كشورهاي جهان سوم را با توجه به ويژگيهاي نسبتاً مشترك ميان آنها، ميتوان اين عامل دانست كه، در تقسيمبنديهاي بينالمللي در داخل خود از يك سيستم متجانس فرهنگي، اقتصادي و سياسي برخوردار نيستند، نتيجه نبودن اين ساخت متجانس، انعطافپذيري آنها به متغيرهاي خارجي و تناقضات فراوان در حيطهی فرهنگ و اقتصاد در سيستم داخلي آنها ميباشد كه اين عامل به راحتي در كشورهاي جهان سوم قابل مشاهده و شناسايي است.